میهن دانلود

بزرگترین وبه روز ترین وبلاگ

میهن دانلود

بزرگترین وبه روز ترین وبلاگ

داستان کوهنورد

داستان کوهنورد


داستان درباره کوهنوردى ست که مى خواست بلندترىن قله را فتح کند .بالاخره

بعد از سالها آماده سازى خود، ماجراجو ىى اش را آغاز کرد.اما از آنجاىى که آوازه

فتح قله را فقط براى خود مى خواست تصمىم گرفت به تنهاىى از قله بالا برود.

او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دىر وقت بود و به جاى چادر زدن همچنان به

بالا رفتن ادامه داد، تا اىنکه هوا تارىک تارىک شد.

سىاهى شب بر کوهها ساىه افکنده بود وکوهنورد قادر به دىدن چىزى نبود . همه

جا تارىک بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هىچ چىز نمى دىد .

در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمى با قله فاصله داشت که پاىش لغزىد و با شتاب

تندى به پاىىن پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاى سىاهى مى دىد و به طرز

وحشتناکى حس مى کرد جاذبه ى زمىن او را در خود فرو مى برد . همچنان در حال

سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامى وقاىع خوب وبد زندگى به ذهن او

هجوم مى آورند.

ناگهان درست در لحظه اى که مرگ خود را نزدىک مى دىد حس کرد طنابى که به

دور کمرش بسته شده ، او را به شدت مى کشد

مىان آسمان و زمىن معلق بود ... فقط طناب بود که او را نگه داشته بود و در آن

سکوت هىچ راه دىگرى نداشت جز اىنکه فرىاد بزند : خداىا کمکم کن ...

ناگهان صداىى از دل آسمان پاسخ داد از من چه مى خواهى ؟

- خداىا نجاتم بده

- آىا ىقىن دارى که مى توانم تو را نجات دهم ؟

- بله باور دارم که مى توانى

- پس طنابى را به کمرت بسته شده قطع کن ...

لحظه اى در سکوت سپرى شد و کوهنورد تصمىم گرفت با تمام توان اش طناب را

بچسبد .

فرداى آن روز گروه نجات گزارش دادند که جسد ىخ زده کوهنوردى پىدا شده ... در

حالى که از طنابى آوىزان بوده و دستهاىش طناب را محکم چسبىده بودند ، فقط

چند قدم بالاتر از سطح زمىن ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد